لطفا صبر کنید

وقایع و اتفاقات عالم قبر
 
مذهبی
وبلاگی کاملا مذهبی
 

عالم قبر آخرین منزل دنیا و اولین منزل آخرت است که هرگز از آن به سمت دنیا بازگشتی نیست. با آغاز مرگ و ورود به قبر ،کار دینداری و تکالیف الهی به پایان می رسد، شک و تردید برطرف می شود و ایمان به حقایق آخرت کامل می شود اما این ایمان دیگر هیچ سودی نخواهد داشت. ایمان زمانی ارزشمند است که ایمان به غیب باشد وقتی همه چیز آشکار شد و انسان بدون اختیار، تسلیم قدرت الهی شد، ایمان دیگر ارزشی ندارد. دیگر چیزی به اعمال صالح اضافه نمی شود؛  مگر آنکه خود، باقیات صالحات بجا گذاشته باشد یا اینکه بازماندگان چیزی برایش  بفرستند. گناهی نیز از گناهانش کم نمی شود؛ مگر آنکه اثر اعمال صالح خودش در دنیا هنوز باقی باشد و بتواند کفاره گناهی را تحمل کند یا آنکه کسی برایش استغفار و طلب بخشش نماید. بنابراین عالم قبر همواره با عذاب حسرت عجین است. حسرت باور نکردن و ایمان نیاوردن. حسرت فرصت های از دست رفته . حسرت اعمال به ریا آلوده شده و … .
 



ادامه مطلب ...

روز کم کم به پایان میرسید و خورشید در حال فرونشستن بود. مرد بساط خود را جمع نمود.با وجود خستگی از اینکه توانسته بود کالاهای خود را با قیمت مناسبی به فروش برساند راضی به نظر میرسید.به سمت منزل حرکت کرد.نگاهی به سکه هایش انداخت.امروز میتوانست مایحتاج خانه را تهیه کند.با خود گفت:امان از این سکه ها که  برای  بدست آوردنش چه قدر باید تلاش کرد؟

به یاد سخن مولای بزرگوار خود امام باقر (ع) افتاد.هنگامی که به فرزندش جعفر بن محمد (ع) در باره پول و  وظیفه مردم دربرابر آنها از ایشان پرسیده بود امامم باقر(ع)  با همان نگاه و چهره دوست داشتنی همیشگی فرمود:((این ها سکه های خداست روی زمین خداوند آن ها را وسیله ای جهت سر و سامان یافتن زندگی مردم قرار داده است و به وسیله آن ها کارهای مردم رو به راه و نیازهایشان برطرف میشود)).


از یاد آوری این سخن لبخند رضایت بر لبانش نشست و اشک شوق در چشمانش حلقه زد.به شکرانه رحمت و هدیه خداوند بر سکه ها بوسه زد.حال میدانست که آن ها متعلق به خداوند و امانت او در دستان وی است.با شوق و امید بر سرعت گام های خود افزود.چیزی به اذان مغرب نمانده بود.هنوز مایحتاج خانه را تهیه نکرده بود.


منبع: کتاب غیرت باقری

سلمان فارسی

راوندی از ابن عباس روایت کرده، گوید سلمان برای من نقل کرد که من مردی پارسی زبان و از اهل اصفهان از دهی به نام «جی» بودم و پدرم دهقان(=بزرگ) آن روستا بود و من پیش پدر بسیار عزیز بودم تا حدی که مرا مانند زنان در خانه زندانی کرده بود و نمیگذاشت از خانه خارج شوم. دین من کیش زرتشتی بود و در آن کیش کوشش و خدمت زیادی کرده بودم تا جایی که به خدمتکاری آتشکدۀ زرتشتیان در آمدم. پدرم مزرعه بزرگی داشت و روزی بخاطر ساختمانی که مشغول ساختن آن بود نتوانست به مزرعه سرکشی کند و من را به جای خود فرستاد. در راه مزرعه گذرم به کلیسایی افتاد که متعلق به مسیحیان بود و صدای آنان که مشغول نماز بودند را شنیدم و از آن جهت که پدرم مرا در خانه زندانی کرده بود از وضع مردم خارج از خانه خبری نداشتم و وقتی آواز دسته جمعی آنان را شنیدم بر آنها وارد شدم تا اعمال و رفتارشان را ببینم و هنگامی که اعمال آنان را دیدم متمایل به دین و آیین آنان شدم و پیش خود گفتم: به خدا دین و آیین اینها بهتر از دین ماست و تا غروب نزد آنها ماندم و به مزرعۀ پدرم نرفتم. از آنها پرسیدم اصل این دین در کجاست؟ گفتند: در شام(کلیسای سریانی در سرزمین بوده است.)



ادامه مطلب ...
شنبه 2 مهر 1390برچسب:حضرت آدم,داستان, :: 13:0 ::  نويسنده : سید محمد علی شفیعی

خدا زمین را در دو نوبت خلق کرد و کوه ها را ، روی زمین بنا نهاد و زمین را برکت داد . و خوراک اهل زمین را در چهار نوبت اندازه گرفت و پرستش کنندگان را تفاوتی نیست .
سپس خدا متوجه آسمان که دود بود گردید و به آسمان و زمین دستور داد به میل یا اکراه بیائید ! آسمان و زمین گفتند : با میل آمدیم .
بعد خدا ، به عرش پرداخت ، خورشید و ماه را مسخر خود ساخت ، تا هریک تا وقت معین در گردش باشند ، سپس فرشتگانی را که ستایش کنند و نامش را مقدس دارند و در عبادتش مخلصند بیافرید .



ادامه مطلب ...

هلول روزی پای بر جاده ای می گذاشت. كاروان خلیفه ( هارون الرشید ) با جلال و شكوه و آشكار شد.

 

خلیفه خواست ، با او شوخی كند. گفت : موجب حیرت است كه تو را پیاده می بینیم ! پس" الاغت " كو ؟

بهلول گفت: همین امروز عمرش را داد به " شما."


منبع


روزی هارون الرشید به اتفاق بهلول به حمام رفت.
خلیفه از بهلول پرسید: اگر من غلام بودم چقدر ارزش داشتم؟
بهلول گفت: پنجاه دینار.
هارون بر آشفته گفت: دیوانه ، لنگی كه به خود بسته ام فقط پنجاه دینار است.
بهلول گفت: منهم فقط لنگ را قیمت كردم . وگرنه خلیفه كه ارزشی ندارد.


منبع

 

قاضی شهر خواست با بهلول شوخی کند از او پرسید می خواهم مسئله ای از تو بپرسم آیا حاضری جواب بدهی ؟


بهلول گفت : آنچه را می دانم جواب می دهم و هر چه را ندانم از شما خواهم پرسید .


قاضی پرسید : اگر سگی از بامی به بام دیگر جست و بادی از او رها شد آن باد متعلق به کدام یک از صاحبان بامهاست .


بهلول گفت : به هر بامی که نزدیکتر است متعلق به اوست .


قاضی گفت : اگر فاصله هر دو بام برابر باشد چطور ؟


بهلول گفت : نصف باد به صاحب اولی بام و نصف دیگر به دومی تعلق می گیرد .


قاقی گفت : چنانچه صاحبان خانه غایب باشند تکلیف چیست ؟


بهلول گفت : در این صورت جزو بیت المال است و به قاضی تعلق می گیرد .

 

منبع


آورده‌اند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او....


شیخ احوال بهلول را پرسید.


گفتند او مردی دیوانه است.


گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.



ادامه مطلب ...

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد

درباره وبلاگ

خدایا من در قلب کوچکم چیزی دارم که تو در عرش کبریاییت نداری. من چون تویی دارم و تو چون خود نداری...
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پیوندهای روزانه
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مذهبی و آدرس smashcc.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 588
بازدید کل : 48652
تعداد مطالب : 113
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1



سايبري ها ديدار با رهبري مي خواهند جنبش  وبلاگی حمایت از طلبه سیرجانی